جمعه ساعت 1:20 دقیقه به وقت جان ­فدا

هر جمعه همین ساعت، یاد حاجی می­‌کند و دل های دیگر را هم به او متوجه. حالا دو سال است که او بر سر این عهد مانده است. می‌‌گوید: «یک بار تصویری از حاجی گذاشته بودم که دستش را به سمت دوربین دراز کرده بود و لبخند بانمکی داشت. بعدتر یکی از اعضای کانال به من پیام داد؛ در شرایط خیلی سختی بوده و در اوج ناامیدی، که این تصویر را می‌بیند. احساس کرده بود حاج قاسم دستش را دراز کرده تا دست او را بگیرد. حال عجیبی پیدا کرده بود. دستی حمایتگر آمده بود در زندگی اش».

جمعه ساعت  1:20  دقیقه به وقت جان ­فدا

گروه زندگی: جالب این است که هر بار هم غافلگیر می‌شوم. گاهی آن ساعت بیدارم، گاهی هم صبح فردا پیامش را می‌بینم. درحالی که دارم تند تند پیام های کانال ها و گروه های مختلف را می‌خوانم، ناگهان عکسش می‌آید جلوی چشمم. عکسش همراه با یک جمله یا یک بیت شعر، که از قضا زبان حالم است و حسابی به دلم می نشیند. «سیده مرضیه»، دو سال است که هر جمعه، ساعت یک و بیست دقیقه نیمه شب، کانالش را بروز می‌کند، کانال «سلیمانی عزیز». گاهی آدم دارد با دوستان قدیمی گپ می‌زند. یکی سفره دلش را باز کرده و از مشکلاتش می‌گوید و غبار غمش بر دل ما هم نشسته. گاهی هم دارم بی وقفه از این کلیپ سیاسی، به آن پیام تحلیل اخبار می روم و غرق شده ام در فکر دیروز و امروز و فردای مملکت و انقلاب مان. گهگاهی هم دارم در یک کانال فروش لباس، ظاهر و اندازه لباس ها را برانداز می کنم و مانده ام کدام رنگش را انتخاب کنم. بعد یکهو «سلیمانی عزیز» می آید بالا. تصویر حاج قاسم از زمین و زمان جدایم می‌کند. حلاوت زل زدن به صورت دلنشینش بر جانم می نشیند. یاد و نامش، رنگ معنا بر عالم مادی­‌ام می‌پاشد و چند دقیقه ای، دنیا جور دیگری می‌شود. آن جوری که قاسم سلیمانی، دنیا را می‌دید. بعد شعر یا جمله ای که کپشن پیام شده را می‌خوانم. معمولا شرح دلتنگی است یا جمله ای از خود شهید. با آن کلمه ها، قطره اشک در چشمم حلقه می زند و غم شیرین فراقش را تنگ در آغوش می گیرم.

سیده مرضیه حسینی، در اولین سالگرد شهادت حاج قاسم، تصمیم می‌گیرد مجموعه عکس هایی از نوجوانی تا شهادت سردار سلیمانی را در گروه هایی که دارد، بفرستد. بعد به ذهنش می رسد که اول همه را در یک کانال بگذارد تا اگر کسی بعدا خواست شان، راحت تر در دسترس باشند. ساعت ۱:۲۰ دقیقه، عکس ها را در کانال می گذارد و به گروه ها می فرستد. و بعد دیگر ساعت یک و بیست، پایبندش می کند. به دلش می افتد که این کانال را زنده نگه دارد و هر جمعه همین ساعت، یاد حاجی کند و دل های دیگر را هم به او متوجه کند. حالا دو سال است که او بر سر این عهد مانده است. داستان سیده مرضیه و حاج قاسم، از زمانی شروع شد که اسم قاسم سلیمانی به عنوان فرمانده مبارزه با داعش بر سر زبان ها افتاد. مرضیه می‌گوید «آن موقع ها شناخت چندانی از حاج قاسم نداشتم، اما همین اطلاع کوچک، من را صد دل عاشقش کرده بود. قهرمان زندگیم شده بود و قهرمان زندگی دخترم. یک جاسوییچی با تصویر سردار خریده بودم و همراه گاه و بی‌گاهم بود. دخترم بعضی وقت‌ها نام شهدایی که اسمشان را از من شنیده بود، ردیف می‌کرد. شهید ابراهیم هادی، شهید همدانی و … ، آخرش هم می گفت شهید حاج قاسم. من هر بار با خنده برایش توضیح می‌دادم که حاج قاسم زنده است و شهید نشده، اما توی گوشش نمی‌رفت!»

  وقتی در سالگرد شهادت حاج قاسم، مرضیه کانالش را به راه انداخت و تصمیم گرفت هر هفته یادآور ساعت شهادت حاج قاسم باشد، معتقد بود که کانال ها و صفحه های زیادی هستند که درباره شهید سلیمانی مطلب منتشر می‌کنند و این کار را خیلی خوب انجام می دهند. او نمی خواست یکی مثل آنها بشود و مطالب خاص درباره شهید بگذارد. همه هدفش این بود که گوشه ای از عشقش به سلیمانی و مکتب سلیمانی را نشان دهد و نگذارد لحظه نمادین عروج حاج قاسم، از ذهن ها برود. «مدتی پیش کسی از من پرسید با چه نرم افزاری برای خودت یادآور هفتگی گذاشته ای که پیام شب جمعه های کانال را بگذاری. اول منظورش را نفهمیدم. توضیح که داد، تازه به فکرم رسید که چه جالب! می‌شد با گوشی یادآور بگذارم برای این کار. اما من هیچ وقت زنگ هشدار و یادآوری نگذاشته ام. همیشه یادم بوده. احساسم این است که اگر زمانی این ساعت را فراموش کنم، معنی اش این است که راه حاج قاسم را فراموش کرده ام. انگار این قرار هفتگی را، یک تعهد در رابطه پدر و فرزندی می دانم که نشانه خیلی چیزها برای من است». ارتباط قلبی سیده مرضیه با حاج قاسم آنقدر عمیق است که بارها در مسیر زندگی پیام هایی از حاج قاسم دریافت کرده و راه را پیدا کرده است. او دلش می خواهد فریاد بزند و به همه نشان بدهد که چقدر شخصیت حاج قاسم الهام بخش است و چقدر دستش برای هدایت آدم ها باز است، اما تصمیم گرفته به همین یادآوری مختصر با یک عکس و یک جمله بسنده کند و چراغ یاد شهید سلیمانی را در دل ها و ذهن ها زنده نگه دارد. او معتقد است همین تصویرها و کلمات هم می‌توانند درمان باشند.

«یک بار تصویری از حاجی گذاشته بودم که دستش را به سمت دوربین دراز کرده بود و لبخند بانمکی داشت. بعدتر یکی از اعضای کانال به من پیام داد که در شرایط خیلی سختی بوده و در اوج ناامیدی، که این تصویر را می بیند. احساس کرده بود حاج قاسم دستش را دراز کرده تا دست او را بگیرد. حال عجیبی پیدا کرده بود. دستی حمایتگر آمده بود در زندگی اش». یک بار هم مرضیه با حاجی قهر می‌کند! دلیل قهرش را نمی‌گوید اما بالاخره در رابطه پدر و فرزندی از این اتفاق ها هم می‌افتد! تصمیم می‌گیرد آن شب پیام ساعت 1:20 دقیقه را نگذارد و بخوابد. «خوابیدم و به حاج قاسم گفتم من دیگر قهرم! خوابم برده بود که ناگهان با صدای داد و فریادهایی که از کوچه می آمد با ترس از خواب پریدم. حاجی یک پس گردنی حواله ام کرده بود تا دیگر از این لوس بازی ها درنیاورم! بلند شدم و پیام کانال سلیمانی عزیز را گذاشتم». از مرضیه می پرسم قصد داری تا کی این کار را ادامه بدهی. جواب می دهد «تا وقتی که جان در بدن دارم. یک زمانی فکر می‌کردم اگر انتقام حاجی را بگیرند، دیگر کانال را متوقف می‌کنم. اما بعد به این نتیجه رسیدم که این ساعت باید در تاریخ ماندگار شود. خبر این جنایت باید به همه برسد. اسم قاسم سلیمانی را همه باید بشنوند. انسان ها به شناختن قاسم سلیمانی محتاجند». دعا می‌کنم که این علم تا همیشه در دستان سیده مرضیه باقی بماند و عاقبت خودش هم، شهادت باشد. همان شهادتی که هنر مردان خداست. پایان پیام/

دیدگاهتان را بنویسید