لطفا به خاطر ترس از آتش جهنم حجاب نکنید!/ روایتی جذاب از امر به معروف و نهی از منکری که خیلی‌ها را محجبه کرد

او برخلاف من و خیلی‌ها، برای معرفی حجاب، دنبال ترساندن با آتش جهنم نیست و اتفاقا بر عکسِ من، به عزیزانی که حجابشان کامل نیست فقط و فقط یک جمله می‌گوید: «لطفا به خاطر ترس از آتش جهنم حجاب نکنید!»

لطفا به خاطر ترس از آتش جهنم حجاب نکنید!/ روایتی جذاب از امر به معروف و نهی از منکری که خیلی‌ها را محجبه کرد

شهرستان دالاهو؛ حنان سالمی: سال آخر دبیرستان بود. من و دوستانم همگی در آزمون ورودی دانشگاه قبول شده بودیم، البته هر کداممان یک دانشگاه! می‌خواستیم دور هم باشیم؛ درست مثل همه‌ی سال آخری‌های دبیرستان که فکر می‌کنند بعد از این دورهمی، تا ابد با هم خواهند بود اما کم کم آن‌قدر درگیر درس و دوستان جدید و راه‌های عجیب و غریب برای بزرگ شدن شدیم که از آن روز فقط همان چند خاطره برایمان باقی ماند. یکی از آن خاطره‌ها ماجرای سوال دوستم از من بود. وقتی که دورهمی‌مان تمام شد، همه برگشتند خانه‌هایشان و ما چهار نفری که با هم هم‌مسیر بودیم تاکسی گرفتیم. با اینکه هشتِ شب بود اما هوای اهواز به شکل کلافه کننده‌ای گرم بود. یکی از ما جلو نشست و من و دو تا از دوستانم صندلی عقب نشسته بودیم. یکی از دوستانم که شانه به شانه من بود و می‌دید چطور از شدت گرما گُر گرفته‌ام شیشه را پایین کشید و گفت: «حنان! تو واقعا گرمت نیست با این همه لباس؟!» مانتوی تابستانی آستین کوتاه و کفش صندل پوشیده بود؛ با یک شال نخی نازک که چرخیدن هوا بین موهایش را به خوبی پوشش می‌داد. هوا برای هر دوی ما گرم بود اما من با چادر و روسری‌ای که سفت دور سرم بسته بودم کباب شده بودم و خشکیِ لباس‌ها و سرخ نشدن گونه‌ها و عرق نکردن پیشانی‌ دوستم نشان می‌داد، خنک‌تر است. آن لحظه برخلاف شوخ‌طبعی‌ام، خیلی جدی اما طوری که راننده نشنود زیر گوشش گفتم: «چرا اتفاقا! خیلی هم گرممه! اما اینجا گرمم بشه خیلی بهتر از تحمل گرمای آتیش جهنمه!» چرا حجاب ؟ دوستم چیزی نگفت و دوباره با شوخی و خنده و نیش‌های تا بناگوش باز و دست‌های بین زمین و هوا آویزان، از هم خداحافظی کردیم اما حالا که به آن جوابم فکر می‌کنم می‌بینم در برابر آن سوالِ ساده‌ی دوستم این‌قدرها هم نیازی به این حالت تدافعی نبود. بعد از آن جوابِ نیش‌دارم، دوستم محجبه نشد چون این جوابِ واقعی آن سوال نبود. شاید اگر من خیلی منطقی دلیلم را برای انتخاب حجاب برایش توضیح می‌دادم و می‌گفتم که «حتی اگه مسلمون هم نبودم باز خودمو با چیزی شبیه چادر می‌پوشوندم چون دوست دارم آدما قبل از اینکه منو با ابعاد و زیبایی‌های بدنم بسنجن روحمو ببینن!» او مشتاق که نه اما حداقل برای تجربه حجاب کنجکاو می‌شد؛ ولی من چه کردم؟ جوابی را انتخاب کردم که جواب خودم نبود و مثل بعضی معلم‌های بداخلاق دینی طوری چزاندمش که او سال‌ها بعد، برای همیشه از حجابِ آدم‌های از ترسِ جهنم، پوشیده شده، خداحافظی کرد!  

  از آن امر به معروف ناقص و دست و پا شکسته‌ام چند سالی گذشت و هیچ امر به معروف و نهی از منکری چنگی به دلم نمی‌زد تا اینکه با منیژه خانمِ ربیعی آشنا شدم. بانویی که برخلاف من و خیلی‌ها، برای معرفی حجاب، دنبال ترساندن با آتش جهنم نیست و اتفاقا بر عکسِ من، به عزیزانی که حجابشان کامل نیست فقط و فقط یک جمله می‌گوید: «لطفا به خاطر ترس از آتش جهنم حجاب نکنید!» منیژه خانم و دختران گروهش با لبخند جلو می‌آیند و با محبت به آغوش می‌کشند آن هم بی آنکه نه حرفی از زور باشد و نه حتی التماس؛ آن‌ها فقط و فقط اگر دل عزیزانی که حجابشان کامل نیست خواست، راهی را که فکر می‌کنند زیبا و درست است نشان‌شان می‌دهند و انتخاب بقیه راه را با خودشان گذاشته‌اند. امر به معروفِ هول هولکی می‌نشینم کنارش و از امر به معروف هول هولکی سال آخر دبیرستانم برایش می‌گویم؛ منیژه خانم با خنده بغلم می‌کند و می‌گوید: «می‌دانی حنان جان، دست خودمان که نیست؛ گاهی اوقات می‌خواهیم ابرو را درست کنیم می‌زنیم چشم طرف را کور می‌کنیم. امر به معروف و نهی از منکر حوصله می‌خواهد. صبر می‌خواهد. حرف‌های شیرین و قشنگ می‌خواهد. و یک لبخند مهربان. راستش من که کاره‌ای نیستم اما ای کاش یک بار پای صحبت خانم ظاهری بنشینی، کانال دختران چادری و پویش فرشتگان سرزمین من ایده خودش بود؛ گفت از همه شهرستان‌ها و استان‌های ایران دور هم جمع شویم و به خواهرهایمان محبت کنیم؛ همین.»  

  _یعنی شما از عزیزانی که حجابشان کامل نیست نمی‌خواهید باحجاب شوند؟  

  سر تکان می‌دهد: «نه. قرار نیست یک شاخه گل تقدیم کنیم و بعدش بگوییم «خانوم! روسری‌تو جلو بکش‌!» مگر منکر و نکیریم؟! ما با لبخند جلو می‌رویم؛ درست مثل خواهری که آمده دیدن خواهرش؛ دیدی وقتی عزیزی به خانه‌ات می‌آید چطور به استقبالش می‌دوی؟ ما هم همین‌طوریم. با لبخند جلو می‌رویم و روسری‌ها و گیره‌ها را نشانشان می‌دهیم. می‌گوییم اگر دوست داشته باشند مهمان غرفه‌مان شوند تا حجاب را تجربه کنند و به خودشان نگاهی توی آینه بیندازند. فقط و فقط یک چالش است. نه زور و اجبار داریم و نه حتی التماس.» حجاب واقعی یا جوگیر؟ _ و قبول می‌کنند؟  

دیدگاهتان را بنویسید